جدول جو
جدول جو

معنی پای بماه - جستجوی لغت در جدول جو

پای بماه(بِ)
مقرب. رجوع به پابماه شود
لغت نامه دهخدا
پای بماه
آبستنی که زادن او نزدیک شده باشد
تصویری از پای بماه
تصویر پای بماه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای باف
تصویر پای باف
بافنده، کسی چیزی را می بافد، باف کار، تننده، نسّاج، بافت کار، جولاهه، جولاه، حائک برای مثال کشاورز و آهنگر و پای باف / چو بیکار باشند سرشان بکاف (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ / تِ)
رجوع به پای بست شود
لغت نامه دهخدا
(پُ یِ)
حالت بدر: و پری ماه را استقبال خوانند. (التفهیم ابوریحان)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
جولاهه، (اوبهی) (رشیدی)، جولاه، (اسدی)، حائک، نساج، گوفشانه، بافنده، (برهان) :
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بیکار باشند سرشان بکاف،
ابوشکور،
گفتم از جود او عنابر کیست
گفت بر پای باف و بر ضرّاب،
عنصری،
داند خرد که تاب نیارد بروز رزم
با جملۀ رکاب گران جمله پای باف، (کذا)،
آذری (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
رقاص، پای کوب
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مقرب. زنی که نزدیک رسیده بود به زه. زنی آبستن که زادن او نزدیک شده باشد. بودن زن حامل بماهی که در آن ماه زاید. اشهار
لغت نامه دهخدا
تصویری از پای بسته
تصویر پای بسته
پای بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماه بماه
تصویر ماه بماه
از این ماه تا ماه دیگر همه ماهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای باف
تصویر پای باف
جولاهه جولاه بافنده نساج حائک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای باز
تصویر پای باز
رقاص، پاکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابماه
تصویر پابماه
آبستنی که زادن او نزدیک شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای باف
تصویر پای باف
پای بافنده، جولاهه، بافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای باز
تصویر پای باز
رقاص
فرهنگ فارسی معین